دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 20 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

عکس های جا مانده زمستان 94

این دخمل جدی الینا گلی منه الینا و دانیال تو خونه  بقیه عکس ها در ادامه مطلب   الینا تو مهدکودک سالن غذاخوری   الینا تو خونه عمه شهلا الینا تو کشوی لباس دانیال ( یه بار بابامحسن منو صدا کرد و با تعجب گفت تو الینا رو گذاشتی تو کشوی دانیال ، منم گفتم وا نه مگه تو کشو هست. رفتم و دیدم که بعله نشسته تو کشو . بدو بدو دوربین رو آوردم و ازش عکس گرفتم) الینا تو اتاق شیردهی جدید الینا تو خونه. ای قربون اون چشمای خوشگلت برم دانیال و الینا در حال بازی تو خونه   الینا تو اتاق شیردهی   الینا اینجا تو بغل زن دایی زهر...
24 اسفند 1394

این دو ماه و دکتر رفتن های ما

تو این چند وقت چندین بار سرما خوردیم یعنی دو بار بابامحسن، دو بار الینا، یک بار دانیال و یک بار من، غیر از اون خودم هم بخاطر یک سری آزمایش و چک کردن وضعیت سلامت خودم رفتم دکتر. 12 بهمن خاطر برگزاری یه همایش تو دانشگاه حسابی خسته بودم  و  مرخصی بودم آخه از دو سه شب قبل خانوادگی داشتیم کارهای همایش رو انجام می دادیم و تا دیروقت سرکار بودیم. الینا همون موقع دو روز بود که تب داشت بدون هیچ علامت دیگه ایی. روزهمایش دیدیم که بدنش هم کمی لکه های قرمز داره. بعد از تموم شدن همایش بلافاصله الینا رو بردم دکتر  و گفت که یه بیماری ویروسی معمولیه و چیز خاصی نیست و بعد دو سه روز خودش خوب میشه و ... بهرحال اون روز ما خونه بودیم و دانیال ب...
24 اسفند 1394

درست کردن دندون های دانیال

یادم رفت تو پست های قبلی بنویسم که دانیال با هزار مصیبت دندون هاش رو درست کرد. البته با روش آرامبخشی. روز خوبی نبود و من از دیدن دانیال تو اون حال اصلا حس خوبی نداشتم. بابا محسن هم همینطور. خنده های بی اراده و شل شدن عضلات و ... بهرحال دندون هاش رو درست کردو اون حالات عجیب و غریبش هم تا یکی دو ساعت بعد از درست کردن دندونش از بین رفت و دانیال هم هیچی از اون حالت هاش یادش نموند.  اینم دندون های آهنین دانیال   ...
24 اسفند 1394

آش دوندونی الینا

بعد از دو سه هفته پس و پیش شدن  جشن دندونی الینا بالاخره اواخر بهمن ماه بختش باز شد و آش دونی رو پختیم . چه آش دندونی شده بود خیلی خوش مزه بود. از شب قبلش هم بساط شام  مهمونی رو آماده کرده بودم و تا دیر وقت بیدار بودم طوری که اونشب بعد از خوردن شام حالم بود شد و سرگیجه شدید گرفتم.  کیک دندونی که با پاستیل هایی که عمه شهلا آورده بود تزئین کردیم   آش دوندونی کهبا عمه شهین تزئینش کردیم بقیه عکس ها در ادامه مطلب   ...
24 اسفند 1394

عروسی دختر عمه عارفه من

یک هفته بعد از تولد عمه شیوا می خواستیم آش دندونی رو بپزیم که دعوت شدیم عروسی. عروسی دختر عمه من عارفه جون بود. با بابامحسن و خاله مهدیه رفتیم. خاله ساناز و خاله زیبا دانیال و الینا رو نگه داشتن تا من برم آرایشگاه. عروسی خیلی خیلی باشکوهی بود. عجب باغی عجب عروسی ایی. انش االله خوشبخت بشن. دانیال تمام مدت شمع های تزئینی توی باغ و تالار رو فوت میکرد و حسابی واسه خودش میچرخید و به ما نگاه هم نمی کرد. الینا هم بیشتر وقت بغل عمه هی من و پسر عمه هام بود تا من راحت به رقص و خوشگذرونی برسم. الیبته سردرد خیلی بدی گرفتم و با گذشتن ساعت هی هم بدتر شد.  انقدر من سرم درد می کرد که اصلا نتونستم شام درستی بخورم و حتی نتونستیم بعد از عروسی بریم خونه ع...
24 اسفند 1394

تولد عمه شیوا

14 بهمن تولد عمه شیوا بود. یه جشن کوچولو تو خونه عزیز براش گرفتیم. عمه شهلا براش کیک خرید و من هم براش سالاد ماکارونی و سالاد کلم و ژله درست کردم. عزیز فسنجون گذاشت . عمه شهین قرار نبود بیاد ولی یهو زنگ در رو زدن و دقیقا وقتی می خواستیم سفره رو پهن کنیم عمه شهین اینا رسیدن.  شیوا از دست بچه ها به زور تونست شمع رو فوت کنه و حتی بچه ها امان ندادن یه عکس درست و حسابی بندازیم.  البته یه هفته قبل از اون من عمه ها رو دعوت کرده بودم و آهنگ گذاشته بودیم و حسابی خوش گذشته بود ولی موقع تولد شیوا از دست بچه ها کلافه شدیم        ...
24 اسفند 1394
1